زنگ زدم بهش، چون چند روزه میگه میخوام باهات حرف بزنم.

دیگه زشته یکی علنی میگه آدم هی طفره بره.

صحبت میکنیم، استاد کلامه، ایتاد سخنه، از کوفت برات دلیل مکالمه جور میکنه. 

بعد کار کشید به اونجا که من داشتم تلفنی با دوستش که رفته بود خونشون مهمانی و مهاجره و ایرانی نیست صحبت میکردم! 

این آدم، برای من شگفت انگیزه، خیلی...

این آدم منو ذوق زده میکنه! 

صدای خنده های من شنیده میشه، و این اتفاق نادریه...

گاهی یادم میره صدای خندمو

و امشب، از صدای خندیدنم، لذت بردم...