گونه هام سرخ میشه، شایدم من حس میکنم که از گرمایی که توش میدود سرخ شده...
لبخند میزنم و با خودم میگم بدبخت شدی!
دیلیت اکانت کرده و دوباره نصب کرده که از بلاک دربیاد!
احمق تو شمارمو داری خب، پیامک بده، زنگ بزن....
تغییر اب و هوا یعنی:
حساسیت، خشکی بدن(تا حدی که چشمام امروز ۴ صبح از خشکی باز نمیشد!)، عود کردن سینوزیت.
زنگ زدم بهش، چون چند روزه میگه میخوام باهات حرف بزنم.
دیگه زشته یکی علنی میگه آدم هی طفره بره.
صحبت میکنیم، استاد کلامه، ایتاد سخنه، از کوفت برات دلیل مکالمه جور میکنه.
بعد کار کشید به اونجا که من داشتم تلفنی با دوستش که رفته بود خونشون مهمانی و مهاجره و ایرانی نیست صحبت میکردم!
این آدم، برای من شگفت انگیزه، خیلی...
این آدم منو ذوق زده میکنه!
صدای خنده های من شنیده میشه، و این اتفاق نادریه...
گاهی یادم میره صدای خندمو
و امشب، از صدای خندیدنم، لذت بردم...