پر از فکرم!
از رفتارهای نامتناقض دو سه نفری که نه هستند و نه نیستند!
کاش به عنوان مرد اندگی گفتگوی بالغانه بلد بودند...
رک، صریح، واضح و صمیمی...
پر از فکرم!
از رفتارهای نامتناقض دو سه نفری که نه هستند و نه نیستند!
کاش به عنوان مرد اندگی گفتگوی بالغانه بلد بودند...
رک، صریح، واضح و صمیمی...
احتمالا فردا تنها مهمان این مراسمم زیر نظر 5 تا استاد با دسته گل و تنها مخاطب دفاع!
۳ ساعت گفتگو
شیفته این شده که گفتم: نوشیدنی میل ندارین؟ من حساس نیستم میل کنین، بعد میخورم...
انروز یه جوریم
جسما حال خوبی ندارم
و نمیدونم چه مرگمه
خوابمم نمیبره
پادکست گوش میدم و به زود ادامه میدم
شاید هم مسکن بخورم...
گاهی نمیفهمی واقعا چته...
همه کافه های تهران رو انگار پلمپ کردن
تمام مدت راه رفتیم به کافه های دلخواهمون برسیم و همه پلمپ بودن!
تند قدم میزد، و سعی میکرد آروم راه بره و نمیشد.
نفس کم آوردم ولی خب تا این سن از معدود آدمهایی بود که میتونستم بی دغدغه خودمو بهش بسپارم و مطمئن باشم حواسش به همه چیز هست و من فقط قراره قدم بزنم...
این خیلی مهمه، اینکه برای همیشه مجبور نباشی پلن بچینی و برنامه ریزی کنی، اینکه کسی بلد باشه آدمی مثل من رو بدون کلافگی در حوالی ولیعصر برای قدم زدن یاری کنه!
این خیلی قشنگه که کسی موضوع قدم زدن رو بلد باشه
این اولین باره که چنین آدمی رو تجربه میکنم، اینکه قدمی بزنی از خیابون برات موضوع صحبت و معاشرت ایجاد کنه
این دلچسبه
این قشنگه
و بدیع
کله سحر پامیشی و جای قرص اول صبحت، قرص خواب میخوری اشتباهی.
اسمش رو بذاریم حواسپرتی، ولی شما "اعصاب و روح و روان نمیذارن برا آدم" بخون.
دارم زندگی میکنم، در یک لحظه، صدایی و یا تصویری در ذهنم تیر میکشد.
تیر کشیدن دردی نفس گیر است که بشر نمیتواند با کلمات توصیفش کند. گذرا و سریع. دردی لحظه ای که نفس حبس کن است اما به شدت سریع و فوری. چیزی که در لحظه ای در اعصاب ناحیهای اتفاق میوفتد ولی درد در حاشیه تا مدتی منتشر میشود.
تصویری یا صدایی تیر میکشد در ذهنم و تا مدتی درد منتشر میشود.
"اگه روشی هم یافتی، دردت رو به من منتقل کن تا تو خوب بشی و من بیمار؛چه طور که خود که درمان هستی، بیمار شدی!"
یا من نمیتونم باور کنم اینا رو یا واقعا زر مفتن...
در جواب "من شما رو دوست دارم" مگه نباید بگیم "خیلی لطف دارین از حسن نگاه شماست"؟